به شاعرانۀ دارالشراب معتقدم
به مادرانۀ امّ الکتاب معتقدم
به خوابگاه زلیخا به بوسه های هوس
به یوسف تو ، به تعبیر خواب معتقدم
به سرفرازی و پستی ، به نیستی _ هستی
به وقت بی شب و بی آفتاب معتقدم
تن تو منقلبِ مستیِ گلاب و حریر
به انقلاب حریر و گلاب معتقدم
اگر تویی پری مهربان دریا ها
به گیسوانِ پریشانِ آب معتقدم
و گر تویی غزل غیب گوی رویا ها
به فالِ حافظِ مست و خراب معتقدم
” تو دست گیر شو ای خضر پی خجسته که من ”
به آسمان شدید العِقاب معتقدم
……….. غزلی از کتاب پری خوانی
اى ماه بس که سر به هوا مى کنى مرا
آخر به راه عشق فنا مى کنى مرا
دیگر تو را نشان خلایق نمى دهم
اى قبله اى که قبله نما مى کنى مرا
من نرمه نایم و تو نَفَس، من تنم تو روح
کاین سان به حال خویش رها مى کنى مرا
در شهر گفته اى که فلان یار فتنه است
من فتنه ام ولى تو به پا مى کنى مرا!
حقا که جز تو هر چه بلا بر سرم گذشت
جانا چه مادرانه دعا مى کنى مرا!
نفرین به دودمان تو اى هدهد غزل
کاین سان اسیر یاد سبا مى کنى مرا
هرچند حقّ مطلب عشقم ولى فلک
ناحق ببین چگونه ادا مى کنى مرا
من هم اگر دو تیشه بر این بیستون زدم
پنداشتم تو سفله وفا مى کنى مرا!
دور از مثال و ساحت و تشبیه حضرتش
اینک بگویمت که چه ها مى کنى مرا-
– زین سان که تشنه بى کس و بى یار مى کُشى
در عشق ، “سیدالشهدا” مى کنى مرا
امبرحسین الهیاری _ پری خوانی _ قطره
هم چون غزل بر زبان باش……
هم چون غمِ عشق در دل ، هم چون غزل بر زبان باش
ای خفته در سینۀ من ، حکمِ نفس باش جان باش
مصری و بوی عزیزت دارالشّفای رسولی است
ای عطر پیراهنِ گل تا خاک کنعان وزان باش
خورشیدِ تنگِ غروبم ، تا در افق سر بکوبم
بسیارم از دست رفته است ، با مانده ام مهربان باش
آه این دلِ ماجراجو از جُستن عشق خسته است
معشوقِ من ! _خوب یا بد_ پایانِ این داستان باش
در حلقۀ صحبت ما همواره نامِ تو می رفت
این بار خود نیز ای عشق چون نامِ خود در میان باش
بارِ گران را به دوشت روزی نهادند و گفتند :
بالاتر از آسمانی ! بالاتر از آسمان باش !
در خواب شیخی ز شیراز دیدم که در پرده می گفت
ای مرد جانِ تو شعر است در جانِ خود جاودان باش
با زخم هایی که دارم در عهدِ تو استوارم
من هرچه گفتم همانم ، تو هر چه خواهی همان باش
پری خوانی _ قطره
شعرهایی در مایه ی افشار…………………..
روزنامه ی جام جم
امروز
صفحه ی ۸
نقد کتاب پری خوانی
امیرحسین الهیاری در «پریخوانی»اش در مفهوم واقعی تغزل میکند
شعرهایی در مایه افشار
شعر، جوهره هستی و هستی، جلوهای از زیبایی و وجود است. شاعر واقعی کسی است که از هماهنگی، زیبایی و یگانگی جهان هستی و وجود بهره گرفته، با نیروی خلاقه، اصالت دراکه و صداقت مداقه در پرتو روان و عاطفه زلال خود به پدید آوردن مرثیهای از وجود در نمودار شعر رو میآورد و درون، جان و ضمیر خود را در مجموعهای از واژهها، ترکیبها و تصویرهای شاعرانه میدمد و زیباترین مرتبه انسانی را به وجود میآورد؛ مرثیهای که میتواند «غزل» باشد. غزلی که میتواند غبار از دل و جان بزداید و غم از درون و روان آدمی دور کند و او را در هستی نو شاد نگاه دارد.
معنی واژه «غزل» را عشقبازی و حدیث عشق و عاشقی کردن دانسته و عاشقانهبودن سخن را شرط نخست این گونه شعر و میزان مطالب آن برشمردهاند. آنچه غزل را از دیگر گونههای شعری زبان فارسی مشخص و ممیز گردانیده، رقت و لطافت بیانی، سرودوارگی، تغنیکردنی و نغمگی و دلانگیزی آن است؛ یعنی چیزی که معنی و مضمون عشق حقیقی را در پیوند انسان و عرفان وصف میکند؛ از این رو، غزل در دو قلمرو انسانی و عرفانی معنی پیدا میکند: آنجا که تنها سخن از انسان است و آنجا که فقط معشوق حقیقی خداست. پس غزل یا خصلت و نسبت انسانی دارد یا ربانی. عشق هم یا زمینی و طبیعی است یا عرفانی و الهی. مجموعه غزل «پریخوانی» در این میان خصلتی انسانی و زمینی دارد و شاعر آن از عشق، حس و حال، شور و شوق هستی، بیپیرایه سخن گفته است: «از موج پریشانتر و از باد رهاتر/ از خاک صمیمیتر و از ماه بلاتر/ … برگرد که در عشق نیابی دگر از من/ تنهاتر و رسواتر و انگشتنماتر.» (غزل: ۱۰۶) شاعر در غزلهای خود در جهانی سرشار از شور و مستی، دلدادگی و بیپروایی و شیدایی حضور دارد و لحظه به لحظه به انسان، خاک، آفتاب و ماه پیوسته است و در کالبد واژههای رنگارنگ گزیده و ترکیبهای وصفی و اضافی جملههای شعر خود مانوس و محسوس شده است و به این ترتیب، عبارتهای شوقانگیز و صورتهای خیال وهمآمیز و لحنهای آهنگین و حالتهای شاعرانه دلنشین در قالب غزلهای مقفا و مردف بسیار جاافتادهاند:
«زنهار از آن حرفی که در قلبت نهان باشد/ حرف غزل همواره باید بر زبان باشد/ با عشق آرامم مکن، ای بوسهات باران!/ بگذار کوهم تا ابد آتشفشان باشد. (غزل: ۲۰۵)
با این که زبان شاعر در این غزلها سنتی و ساده است گیرایی، روانی و روحانگیزی ویژهای دارد. هر غزل این مجموعه، زیر چیرگی قافیه و ردیفهای ساده و مرکب و وزن و تجانس آوایی واژهها و تعبیرهای اجزای تصویرهای شاعرانه است. هرچند که شاعر از واژهها و اصطلاحات و آرایههای ادبی کهن بهره جسته، در نهایت در همنشینی کلی اجزای سازنده بافت غزل، کاربرد و معنی تازه و تلقی ویژهای به آنها بخشیده است:
«افتادگان را یاد کردی آفرین عشق/ درماندگان را شاد کردی آفرین عشق/ ای شاه عشقآباد ترکستان ما را/ آباد کردی، داد کردی، آفرین عشق/ قیس از تو مجنون، گشت و لیلا صحبتی بود/ فرهاد را فرهاد کردی، آفرین عشق» همانگونه که میبینیم شاعر، لابهلای متن غزلهای خود به تناسب موضوع و مفهوم، اسطورهها، نامها، اشارههای تاریخی و قهرمانان عشقنامههای قدیمی را با مهارت برای تاکید و تکمیل درونمایه غزلهایش به کار برده و گنجینهای از واژهها، تلمیحات و تعبیرهای عاشقانه زبان فارسی را در هریک گنجانیده است.
تاثیرپذیری شاعر از دو شاعر نامدار زبان فارسی ـ سعدی و حافظ ـ بسیار است؛ اما این بسیاری، موجب بیمایگی و ناچاری شاعر نشده است و شاعر بهدرستی از پس اقتباسها و اقتضاهای ادبی و بهرهگیری بجا و بموقع از شگردها و سنتهای ادبی بزرگان شعر و ادب فارسی برای تکمیل و تعمیق معنی و مفهوم غزلهای خود برآمده و نشان داده که شاگردی برحق و وظیفهشناس و قدردان است: «غلام حلقه بهگوش کلام سعدی باش/ اگر بناست شوی در غزل غلام کسی.» یکی از برجستهترین هنر یا بهتر بگوییم هوشیاری و مهارت شاعر در غزلسراییاش، زنده نگاهداشتن طبیعت زبان خود است. قافیه و ردیفهای غزل این شاعر، چه ساده، چه مرکب و چه اسمی و چه فعلی، افزون بر معنیآفرینی و راهگشایی، با کشش آوایی خود و تکرار هجاها، صامتها و مصوتها، آهنگ و ترنم کلام شاعر را سرشار کرده و توان آرایش زبانی و افاعیل عروضی و گنجایش کارکرد وزنی را در بازتاب طبیعت صدای شاعر ماندگار کرده و در تکمیل وزن بحر و ایجاد قرینه یا درونمایه غزلها، همخوانی به وجود آورده است. البته این ویژگی ساختاری در ردیفهای مرکب بیشتر نمود پیدا کرده است.
«فروختی ما را» (غزل: ۲۴۴)، «مرا به تو داد» (غزل: ۱۸۳)، «از این میسوزم» (غزل: ۱۵۰) و «به هم تکیه میکنند» (غزل: ۱۲۹). حقیقت این است که این حالتهای ترکیبی قافیه و ردیف، در آخر، دایره تصویرهای مجازی و تعبیرهای کنایی کلام شاعر را گسترش داده و راه خواننده را برای رسیدن به درونمایه غزل کوتاهتر میکند. خوشبختانه تعداد ردیفهای ساده و مرکبی که حشو و مخل اصل بیت شعر باشند، کم است و این نشان میدهد که شاعر به التزام ردیف و قافیه در سرودن غزلهایش توجه خاص داشته است. البته پیشینه اینگونه رفتار خلاقانه را در غزلهای سیدحسن غزنوی، سنایی و محمد بلخی (مولوی) و دیگر شاعران سدههای گذشته زبان فارسی دیدهایم و اینان کوشیدهاند تا از این راه، موسیقی و آهنگ کلام شاعرانه خود را از نظر ظاهری و آوایی در پیوند دایره معنایی و گستره موضوعی غزلهایشان متنوعتر، مترنمتر و تاثیرگذارتر کنند.
به نظر میرسد شاعر با دستگاههای موسیقی و گوشههای آنها بیشتر آشنایی دارد؛ این را میتوان در انتخاب وزنها، بحرها و تداعیهای دستگاههای هفتگانه موسیقی ایرانی با کمی دقت حس کرد. شاعر خود به این نکته اذعان داشته است: «آه! شعر سپید مغرورم / به تو نزدیک و از غزل دورم / ضرباهنگ عاشقانه شکست / زیر پای تو ماند سنتورم / دل به عشاق دادهام اما / دلکشی میکشد به ماهورم.» (غزل: ۲۱۵)
به هر روی، امیرحسین الهیاری شاعری است سودایی و سودای او غزل است و شعر و غزل او، تغنی تن و جان. ساختن و سرودن ۳۵۰ غزل در ده سال کار ساده و آسانی نیست. پریخوانیهای این شاعر پر است از تداعیهای عاشقانه و ادیبانه و فضای غزلهای او متفاوت، متنوع و مطنطن است و این میرساند که شاعر واژهها را خوب میشناسد و تصویرهای شاعرانه او از ژرفای جان متلاطم و روح متعالی او برخاسته است و همه این قابلیتها به سبب داشتن پشتوانه فرهنگی و دانش بدیعی به نسبت لازم اوست که نوعی حس و حال و روح ماهوی شاعرانهای را در خواننده ایجاد میکند: «مرد باید غزل از عشق بخواند که شود/ شهر بیدار و شب آشفته و ماه آبستن.» (غزل: ۲۴۳)
عبدالحسین موحد / نویسنده و پژوهشگر