هنوز مانده به وادی هفتخوان برسی
هنوز مانده به پایان داستان برسی
هلا! برادر هر جایی ام ! نسیم سحر!_
_که مانده تا که چنان شاعرت به جان برسی_
_سلام من به عقابان بی قفس برسان
اگر به شهر بعید پرندگان برسی
درود! ای نِیِ گل داده در صبوری من
چه سینه ها که تو باید به دادشان برسی
برقص زورق زیبا!چقدر مشتاقم
که تا کرانه ی این درد بیکران برسی
مگر شکسته و خسته در این کرانه ی درد
به من به آرش بی تیر و بی کمان برسی
سراب کو چک عمر مرا به یاد آور
اگر به چشمه ی جادوی جاودان برسی
تو هم در آخر این قصه عاقبت ای کاش
کلاغِ در به در من به آشیان برسی….
از کتاب “عقاب قله یوشان” چاپ اول ۱۳۸۴ و چاپ دوم ۱۳۹۱